من وسرنوشت.....

دلتنگی های من....

خدایا!موهبت های فراوانی به من بخشیده ای و از خطاهای بسیارم در گذشته ای ،پس متبرکم کن تا بیاموزم،ببخشم ودر گذرم،وقلبم هیچ نفرتی رادر خود نگاه ندارد.

           خدایا!در هر نفس تورا شکر می گذارم،تورا ستایش میکنم و به تو عشق می ورزم.

       خدایا !مرا یاری رسان تادیوارهای زندان خود ساخته ام رافرو ریزم واز همه بند هارها شوم.

      خدایا!مرا متبرک گردان تا چون گلها که به خورشید رو می کنند،پیوسته به تو رو کنم باشد که گلی شوم در باغچه تو................

نوشته شده در چهار شنبه 24 آبان 1391برچسب:,ساعت 23:53 توسط مینا| |

زیاد خوب نباش.....

زیاد هم دم دست نباش

زیاد که خوب باشی دل آدم ها را میزنی....

آدم ها این روزها عجیب،به خوبی به شیرینی آلرژی پیدا کرده اند...

زیاد که باشی زیادی می شوی....

نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت 17:3 توسط مینا| |

 

من دیگه به این بغضی که سالهاست گلومو خونه کرده عادت کردم!

احساس میکنم جزیی از وجودمه!

همدم خوبیه برای تنهایی های من! می گن هر آدمی تو آسمون یه ستاره داره، برای منی که تو هفت تا آسمون یه ستاره هم ندارم، تو این کره خاکی یه همدمی که وقت تنهایی سرمو رو شونه هاش بزارم عقده دلمو براش باز کنم وحرفاش نوازش دلم باشه ندارم، لااقل این بغض برای من مونسیه! درسته که همیشه اشکامو درمیاره! ولی این اشکا دوای دردمه! مرحم زخم دلمه! دلم با این بغض خو گرفته، وقتای دلتنگی مرحمش تسکین دلمه!.

بشکن ای بغض!...

بشکن ای بغض و ببار ای اشک، ببار ای نوای بی صدای قلبم، ببار تا با نوایت دلم گیتار شکسته گلویم را بنوازد، ببار تا با نوایت دلم آهنگ تنهایی اش را سر دهد هر چند که این آهنگ وجودش را تا ژرفای عدم می کشاند ولی او سالهاست که تلخی آن اعماق را تجربه کرده وباز بی ثمر به ساحل دل تنگیها باز می گردد و بی نوا غروب خورشید را نظاره میکند.

آری او سالهاست که بدون هیچ امیدی تن به این تکرار سپرده ،تنها امیدش مرگ ومونسش بغض وفریادش اشکهای بی صداست!.....

پس ،بشکن ای بغض وببار ای اشک وبنواز ای دل که جز این را کاری نیست.......

نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:54 توسط مینا| |


Power By: LoxBlog.Com