بغض!


من وسرنوشت.....

دلتنگی های من....

 

من دیگه به این بغضی که سالهاست گلومو خونه کرده عادت کردم!

احساس میکنم جزیی از وجودمه!

همدم خوبیه برای تنهایی های من! می گن هر آدمی تو آسمون یه ستاره داره، برای منی که تو هفت تا آسمون یه ستاره هم ندارم، تو این کره خاکی یه همدمی که وقت تنهایی سرمو رو شونه هاش بزارم عقده دلمو براش باز کنم وحرفاش نوازش دلم باشه ندارم، لااقل این بغض برای من مونسیه! درسته که همیشه اشکامو درمیاره! ولی این اشکا دوای دردمه! مرحم زخم دلمه! دلم با این بغض خو گرفته، وقتای دلتنگی مرحمش تسکین دلمه!.

بشکن ای بغض!...

بشکن ای بغض و ببار ای اشک، ببار ای نوای بی صدای قلبم، ببار تا با نوایت دلم گیتار شکسته گلویم را بنوازد، ببار تا با نوایت دلم آهنگ تنهایی اش را سر دهد هر چند که این آهنگ وجودش را تا ژرفای عدم می کشاند ولی او سالهاست که تلخی آن اعماق را تجربه کرده وباز بی ثمر به ساحل دل تنگیها باز می گردد و بی نوا غروب خورشید را نظاره میکند.

آری او سالهاست که بدون هیچ امیدی تن به این تکرار سپرده ،تنها امیدش مرگ ومونسش بغض وفریادش اشکهای بی صداست!.....

پس ،بشکن ای بغض وببار ای اشک وبنواز ای دل که جز این را کاری نیست.......



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در چهار شنبه 3 آبان 1391برچسب:,ساعت 8:54 توسط مینا| |


Power By: LoxBlog.Com